نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت . دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند : جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود . پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند . جنگاور گفت تا کنون چه می کردند . پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند . جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟ پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد . جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار د...
برگزیده ایی از سخنان فیلسوف حکیم ارد بزرگ خراسانی در کتاب سرخ حکیم ارد بزرگ ، ارد بزرگ ، بزرگ شیروان ، شیروان ، بزرگترین فیلسوف جهان ، بزرگترین فیلسوفان جهان ، بزرگترین متفکر جهان ، بزرگترین اندیشمند جهان ، فیلسوف جهانی ، فیلسوف ایرانی ، اندیشمند جهانی ، فلسفه ، بزرگترین نابغه جهان ، بزرگترین اندیشمند ، فیلسوف شیروان ، ارد حکیم ، ارد شرکا، درباره حکیم ارد بزرگ ، زندگینامه ارد بزرگ ، مجتبی شرکا ، مجتبی شرکاء ، بزرگترین فیلسوف تاریخ ، ، اندیشمند ایرانی، برترین فیلسوف جهان ، بهترین فیلسوف جهان ، hakim orod bozorg , orod , great orod ,
نظرات
ارسال یک نظر